مثل هر کس دیگری، من هم در تمام زندگی‌ام با بی‌شعورها سروکار داشته‌ام؛ اما در بیشترِ این اوقات مثل بیشترِ افرادِ جامعه، درگیر مفاهیم و تعاریفِ قدیمیِ بی‌شعوری بوده‌ام. من هم مثل دیگران بی‌شعوری را به عنوان بیماری نمی‌شناختم و فکر می‌کردم بی‌شعوری نوعی کمبود شخصیت است که صرفاً با اراده می‌توان آن را اصلاح کرد یا از بین برد.
اما حالا من ماهیت بی‌شعوری را می‌شناسم. بی‌شعوری نوعی اعتیاد است و مثل سایر اعتیادها به الکل و مواد مخدر یا وابستگی دارویی، آثار سوء و زیان‌باری برای شخصِ معتاد و اجتماعی دارد که در آن زندگی می‌کند. بدترین خصوصیت این اعتیاد آن است که بی‌شعورها ذره‌ای هم از بی‌شعوری‌شان آگاه نیستند. این امر البته در مورد خود من هم صادق بود.کتاب بیشعوری
آشکارکردنِ ضعف‌ها و اشتباهاتِ خود، برای هیچ‌کس کار آسانی نیست. من تا مدت‌ها از نوشتن این کتاب و حتی صحبت‌کردن درباره موضوعاتِ آن ابا داشتم، زیرا دوست نداشتم تمام دنیا بفهمد که من آدم بی‌شعوری بوده‌ام. اما سرانجام وجدان، دوستان و بیمارانم من را متقاعد کردند که قبلاً همه دنیا فهمیده‌اند که من بی‌شعور بوده‌ام و نوشتن یا ننوشتن در مورد آن از این جهت بی‌فایده است، ولی شاید بتوانم با نوشتنِ سرگذشت خودم به بی‌شعورهای دیگر کمک کنم تا بهبود یابند. ازاین‌رو، در نهایت فروتنی تصمیم گرفتم تا سرگذشت دردناکِ اعتیاد خود به بی‌شعوری، و نیز راهِ دشوار رهایی از آن وضعیت رقت‌بار را برای استفاده دیگران بنویسم.
اکنون می‌توانم در گذشته‌ام نظر کنم و به‌وضوح خودم را ببینم که چطور سال‌های سال با بی‌شعوری زندگی کردم. به عنوان یک بی‌شعور درمان‌شده، رنج و مشقتِ لازم برای درمان‌شدن را درک می‌کنم. چیزی که هیچ آدم عاقلی دوست ندارد آن را تجربه کند، ولی وقتی آدم گرفتار بی‌شعوری شد، چاره دیگری برایش وجود ندارد. دیر یا زود زندگی در مقابلت قد علم می‌کند و می‌گوید: «تو بی‌شعوری». شما هم در مقابل تکذیبش می‌کنید، لگدش می‌زنید، لعنتش می‌کنید، سرش فریاد می‌زنید، کتکش می‌زنید، با او جروبحث می‌کنید، سعی می‌کنید فراموشش کنید و فحشش می‌دهید، اما زندگی جا نمی‌زند. یا شما قبل از آنکه او به حسابتان برسد به حساب خود می‌رسید، یا او به حساب شما خواهد رسید؛ ازاین‌رو با صداقت و تأسفِ فراوان باید اقرار کنم که: من بیست سال آزگار یک بی‌شعور تمام‌عیار بودم! در این مدت، دوستان و اعضای خانواده‌ام از بی‌شعوری من آزار فراوان دیدند و در بسیاری از مواقع من آنها را از خودم فراری دادم. حتی بیماران من هم از بی‌نزاکتی و خودپسندی‌های زایدالوصف من خیلی می‌رنجیدند. اگر من زودتر به بی‌شعوری‌ام پی می‌بردم و در سنین پایین‌تر برای درمانم دست‌به‌کار می‌شدم، اگر نگویم همه، دست‌کم بسیاری از این عوارض قابل پیشگیری بودند.

 

برای مطالعه ادامه مطالب کلیک کنید.